Querencia For All

~~~ خانه ای برای افسانه ها و افسونگرها ~~~
Q. Moon
Q. Moon Thursday, 15 June 2023، 10:13 AM

اسم های فانتزی برای کارکترها

به شخصه یکی از بزرگترین درگیری هام موقع شروع یه داستان، پیدا کردن اسم مناسب برای کارکترهاست.. خیلی برام سخته چون میخوام اسمی باشه که از نظر معنی و جوری که به زبون میاد، به شخصیت داستانم بخوره. به همین خاطر باید کلی از وقتم رو صرف این کنم که توی سایت های مختلف دنبال اسم مناسب بگردم. حالا آیا پیدا کنم، آیا نکنم :(

 

به همین خاطر تصمیم گرفتم این پست رو آماده کنم و توش، ایده برای اسم شخصیت های داستانی بنویسم؛ بلکه کمک کوچکی باشه به اونهایی که برای کارکترهاشون دنبال اسم یا لقب میگردن. امیدوارم به کارتون بیاد گوگولیا 3>

 

بعد از یکم فکر کردن برای ترتیب دادن به اسم ها که پیدا کردن چیزی که مدنظرتونه رو راحت تر کنه، تصمیم گرفتم به این صورت پیش برم:

اسم ها با توجه به معنی دسته بندی میشن، به این صورت که کلمه ای که با فونت بزرگ در بالای هر بخش نوشته میشه، معنی اسم های اون بخشه. و در زیرش، اسم های دخترونه، پسرونه و بی جنسیت، همراه با توضیحاتی کوتاه نوشته میشن.

 

خب دیگه، با توضیحات اضافه خسته تون نکنم و بریم سراغ اصل موضوع :)

 


 

<< Moon >>

.:: اسم هایی به معنی "ماه" ::.

 

Apollo

آپولو - نام یکی از فرزندان زئوس - از الهه های یونانی که به عنوان خدای تیراندازی، موسیقی و رقص، راستی و پیشگویی، درمان بیماری‌ها، خدای خورشید و نور، شعر و… شناخته میشه.

این اسم همچنین معنی ماه داره چون نام پروژه ناسا بود که برای اولین بار، انسان رو روی کره ماه فرود آورد.

 

Callisto

کالیستو - یکی از قمرهای سیاره مشتری

این اسم معنی "زیباترین" هم میده

 

Nikini

نیکینی - به معنی "ماه کامل در آگوست"

 

Ayla

آیلا - اسمی با ملیت ترکی به معنای "حاله اطراف ماه"

 

Helene

هِلِن - یکی از قمرهای سیاره زحل

همچنین معنی "درخشنده" میده

 

Luna

لونا - اسمی با ملیت ایتالیایی که در زبان اسپانیایی هم دیده میشه

 

Portia

پورتیا (میتونه به شکل پورشا هم تلفظ شه)

نام یکی از قمرهای اورانوس

همچنین در اثری از شکسپیر به نام "تاجر ونیزی" اسم یکی از شخصیت ها بوده که نقش وکیل رو داشته

 

Celena

سلنا

 

Esmeray

ازمیرای (گایز این رو تو نت زدم.. اگه تلفظ اشتباهه لطفا توی کامنت ها بگین که تصحیح کنم :))اسمی با ملیت ترکی به معنی

"ماه تاریک"

 

Aruna

آرونا - نام دخترانه ژاپنی به معنی "عشق ماه"

 

Calipso

کالیپسو - یکی از قمرهای زحل

 

Amaris

آماریس - به معنی "فرزند ماه"

 

Rosalind

رزالیند - در اصل به معنی "رز زیبا" به کار میره

اما نام یکی از قمرهای اورانوس هم هست

 

Larrisa

لاریسا - نام یکی از قمرهای نپتون

 

Titan

تایتان - نام بزرگترین قمر زحل

اسمی به معنی "مرد بزرگ و قوی"

 

Elara

اِلارا - یکی از قمرهای مشتری

 

Francisco

فرانسیسکو - یکی دیگه از قمرهای زحل

فرانسوی و به معنی "مرد آزاد"

 

Luan

لوآن - پرتغالی و به معنی "ماه"

 


 

این پست بطور مداوم با اسم‌های جدید آپدیت میشه 

پس اگه دنبال اسم‌هایی با معنی خاص هستین یا اسم‌هایی هست که به نظرتون باید به پست اضافه شه.. خوشحال میشم توی کامنت‌ها بهم اطلاع بدین :)

 

 

Snowman Snowman Sahar Snowman Snowman
🌊آخرین کامنت‌ها :
این پایین ۵ کامنت هست💬
  • Snowman
    19 October 24، 06:41
    Snowman
    عوم سندروم بازمانده چیه؟

    واو فانوسا؟! ولی منظورت از امضای مخصوص چی بود؟

    آره همون قسمت. فکر میکنم یکم جملش طولانی شده و ممکنه ریدرها رو اذیت کنه. ولی به ذهنم نرسید چه‌جوری کوتاه ترش کنم.

    (××××××××


    جین مستقیما به مجسمه‌یخی که گوشه حیاط پر از برف جیمین جا خوش کرده بود خیره شد.
    هنر بی‌اندازه جیمین درساخت مجسمه چیزی بود که بارها باهاش روبه‌رو شده بود اما چیزی که اینجا باعث بهتش بود این بود که...اون مجسمه، چرا انقدر شبیه جونگکوک بود؟!
    _قهوه نمیخوری؟
    در جواب جیمین که تازه بهش کنار پنجره پیوسته بود گفت : اون مجسمه...؟!
    نگاه جیمین روی مجسمه دوید و لبخندش هم‌طعم قهوه توی دستش شد : فکر میکردم ایده جالبی باشه.
    جین بدون تردید سر تکون داد : هست! واقعا بی‌نقصه! ولی جونگکوک خودش کجاست که مجسمش اینجا باشه؟
    جمله آخری صرفا جهت شوخی بیان شده بود اما همون لبخند تلخ جیمین رو هم پروند : اون...نتونست بیاد...ولی میاد.
    جین ناراضی از فضای سنگین شده و پشیمون از سوالش، لیوان رو از دست جیمین کشید : چرا، میخورم.
    با خوردن اولین قورت، صورتش درهم کشیده شد : چرا فقط نمیتونی یکم شکر توش بریزی؟! یا یه‌ذره شیر؟!
    جیمین نچرخید که رفتنش سمت آشپزخونه رو ببینه.
    نگاهش روی مجسمه برادرش خشک شده بود.
    سرعت بالاش توی مجسمه‌سازی، یخچال کشتی و اواسط زمستون بودن سئول، ریل‌های قطاری بودن که با هموار شدنشون جونگکوک رو برمیگردوندن.
    به دونه‌های برف که روی صورت مجسمه می‌نشستن لبخند زد.
    دروغ نگفته بود!
    جونگکوک واقعا برمیگشت.


    ××××××××


    ثانیه‌ها میتونن درد داشته باشن اگه انتظار بکشی.
    هر ثانیه مثل سوزن، توی قلب جیمین فرو میرفتن وقتی خبر روز‌های پایانی زمستون رو میدادن و جونگکوک هنوز تکون نخورده بود.
    بی‌اهمیت به نوک یخ‌زده انگشت‌ها و بینیش از شدت سرما، روبه‌روی مجسمه ایستاد.
    به چشم‌های یخی براقش زل زد و دونه‌ برف‌هایی که روی سرشونه‌هاش می‌نشستن.
    _6 روز دیگه مونده.
    تنها جوابش سکوت بود.
    بغض راه گلوش رو تنگ کرد : فقط 6 روز مونده که بتونم دوباره بغلت کنم.
    اشک‌هاش گونه‌های سردش رو سوزوندن : چرا تکون نمیخوری جونگکوک؟!
    نصف شب بود و نور چراغ بیرون خونه روی مجسمه افتاده بود.
    _دلم برات تنگ شده، چرا دوباره نگام نمیکنی هیونگ؟! فقط برای یه بار دیگه هم که شده...تکون بخور.
    روی بدن مجسمه که نور چراغ رو منعکس میکرد خیره شد اما حتی حرکتی کوچیک برای دلخوشیش ندید.
    سوزن‌ها محکم قلبش رو پاره کردن و با هق‌هق ناگهانی، دستاش رو دور مجسمه حلقه کرد : جونگکوکا!
    سرمای مجسمه از لباس گرمش عبور کرد و لرزی به تنش انداخت.
    _باهام حرف بزن!
    دنیا جوری چیده شده که آدم‌ها مفهموم "رها کردن" رو یاد بگیرن و اگه نتونن رها کنن این دنیاست که اون رو ازشون میگیره.
    جیمین وقتی این رو فهمید که دست‌هایی از پشت دور گلوش پیچید و راه نفسش رو بست.
    به دست‌ها چنگ انداخت و با تقلاش، درگیری با فرد ناشناس که قصد کشتنش رو داشت شروع شد.
    با فرو رفتن چاقو توی کمرش، چشم‌های از حدقه بیرون زدش روی مجسمه خشک شد.
    تقلا کردناش افاقه نکرد وقتی که ضربات متعدد چاقو، بدنش رو پاره‌پاره کردن.
    آخرین ضربه، توی گلوش فرود اومد و قطره‌های خون روی صورت مجسمه سر خورد.
    قاتل، بدن نیمه‌جونش رو رها و فرار کرد و جیمین از پشت روی زمین افتاد.
    نای نفس کشیدن نداشت چه برسه به تقلا کردن...
    خون بدنش، برف‌های سفید رو سرخ میکرد و چشم‌های گشادشدش به مجسمه برادرش خیره مونده بود.
    تنها صدایی که سکوت شب رو میشکست صدای خرخر کردن گلوش بود.
    خون گلو و بدنش تازه قاطی شده بود که صدایی شبیه صدای شکستن استخون گوشش رو پر کرد.
    اول بند انگشت‌ها و مچ‌های مجسمه و بعد آرنج و بازوش کم‌کم شروع به حرکت کردن.
    صدای ترق‌ترق بیشتری توی فضا پیچید و بعد...جونگکوک برگشته بود!
    مجسمه یخی از حالت همیشه ساکنش، خارج شده بود و سعی داشت جیمین رو بغل کنه.
    اما کمی دیر کرده بود؛ چون دیگه صدای خرخر کردن هم نمیومد...
    جونگکوک به بدن برادرش چنگ انداخت و اون رو بین حصار بازوهاش گرفت : ج...جیمین...به من نگاه کن...
    اما مردمک‌های جیمین تکون نمیخوردن.
    بدن سردش، خشک شده بود مثل یه مجسمه!
    جونگکوک التماس‌گونه صداش کرد : ج...جی...جیمین...
    حتما توهم زده بود، چون امکان نداشت بدن برادرش از بدن یخی خودش سردتر باشه!
    تکونش داد و دوباره صداش کرد : جیمین...بامن حرف بزن...عزیزم...
    اون موقع، صدایی که سکوت بینشون رو شکست، صدای جیمین نبود بلکه صدای خفه برخورد تیکه‌های یخ به زمین بود.
    تق!
    مجسمه برای آخرین‌بار برادرش رو صدا کرد : جیمین...
    تق، تق!
  • Q. Moon
    3 November 24، 14:26
    Q. Moon
    آممم.. خب ساده بخوام بگمش برای زمانیه که مثلا کل یه خانواده توی یه تصادف از دست میرن و فقط یه نفر باقی میمونه
    تو این حالت، ممکنه اون فرد بازمانده به خاطر اینکه تنها کسیه که زنده مونده دچار یه جور عذاب وجدان شه یا از خودش بدش بیاد یا احساسات سنگین و منفی از این قبیل
    بهش میگن سندروم بازمانده

    خب، تقریبا میتونه هر چیزی باشه که اون نویسنده رو در ذهن تداعی کنه
    مثلا فکر کنم بشه گفت که برای خود من، اون "بغل روحی" که انتهای سخن پایان نویسنده آخر فیکهام مینوسم، امضام باشه :>
    در کل حکم یه نشانه رو داره که حتی اگر به اسم نویسنده نگاه نکرده باشی، با رسیدن به اون میفهمی "آها! پس این کار فلان نویسنده ست" یونو؟ ^^
    یا یکی از نویسنده های فضایی ها کاپل "تهجین" حکم امضاش رو داره :>
    تهجین میخونی بعد میری تهش میبینی عه اینم که مال همون نویسنده بود!
    مثلا داستانایی که یخ و سرما از عنصرهای اصلیشونه هم میتونه امضای تو باشه.

    خب، بذار یه نگاهی بهش بندازم. چون مال خیلی وقت پیشه و درست یادم نمیاد.
    وای خاک تو سرم چرا نمیتونم پیام قبلی رو پیدا کنم؟؟! :///
    مادر اون جمله ای که میگی رو نمیتونم بیابم میشه دوباره بفرستی همون جمله رو لطفا؟ T^T

    ...

    "اون نتونست بیاد.. ولی میاد." :>>>>
    اوکی.. من خوبم، گریه هم نمیکنم T~T *مثل هاپو دروغ میگوید*
    یاخدا! چی شد؟! کی داره بچمو خفه میکنه؟؟! @-@
    چی؟ یعنی چی؟ قاتل کی بود؟ با جیمین چیکار داشت چرا اینکارو کرد؟
    چرا جانگکوک باید الانننننننن و تو این موقعیتتتت زنده شهههه؟
    سبارتسمبرتاستدرمسنبترهبتهرتبنر
    نه :> قرار نبود اینکارو با قلبم بکنی، یعنی چی؟
    جیمین مرد؟ جانگکوک تازه زنده شد؟
    چرا این دو تا برادر نمیتونن به هم برسن؟!!! T~T


    اوه، تا یادم یه نکته فسقلی هم بگم فقط :>
    بخش دوم، جمله دوم فکر کنم اینطور درستتر باشه:
    هر ثانیه مثل سوزن توی قلب جیمین فرو میرفت.
    یا اینکه فاعلت رو جمع ببندی و بشه:
    ثانیه‌ها مثل سوزن توی قلب حیمین فرو میرفتن.
    کلا حواست با هماهنگی جمع و مفرد بودن فاعل و فعلت باشه. ^^
  • Snowman
    26 August 24، 00:02
    Snowman
    سانسور کنی من میبینم و بقیه نمیبینن؟ چون پارت اول سانسور نشده
    و فک نکنم لازم باشه به هرحال کسی نمیخونه

    سعی کردم تا جای ممکن اشکالاتم رو درست کنم

    (جئون جیمین پسر شاد و معمولی‌ای بود با این تفاوت که زندگیش مثل سریال‌های درامی که از تلویزیون تماشا می‌کنین واقعا غم‌انگیز بود...
    پدرش قبل اینکه جیمین به دنیا بیاد مرده بود و اون رو با مادر و برادر بزرگترش، جونگکوک تنها گذاشته بود.
    زندگی برای کسانی که یتیمن سخت تر از اونیه که بشه توی جمله‌ها جاشون داد ولی میتونم همین قدر بگم که مرگ مادرش، جیمین رو به هم ریخت.
    به قدری که میخواست هرطور شده دوباره اون رو توی خونه ببینه حتی با جادو!
    "اون ذاتا پسر باهوش و منطقی‌ای بود اما مثل کسی که به خاطر سرطان همه امیدها، انگیزه‌ها، آروزها و خوشی‌هاش رواز دست میده و میخواد با انجام افسانه هزار درنای کاغذی تلاش کنه درنهایت زنده بمونه، میخواست فکر کنه جادوی سرزمین شمالی مادرش رو برمیگردونه."
    این یه افسانه بود که سرزمین شمالی یا قطب شمال آرزوهای منجمد شده رو زنده میکنه.
    اینطوری که اگه شما آرزوی داشتن یه ماشین آخرین مدل رو دارین مجسمه اون رواز یخ های بزرگ توی قطب شمال می تراشین و تادا! ماشین شما آمادست!
    البته هیچکس تاحالا موفق نشده آرزوش رو برآورده شده ببینه اما جیمین معتقده که به خاطر قوانینشه.
    مهم ترین قانون جادو اینه که هیچکس هیچوقت متوجه نشه آرزوت زنده شده وگرنه از بین میره.
    جیمین این رو به جونگکوک یادآوری کرد و بعد کشیدن دستش دوباره سمت کشتی راه افتاد.
    جونگکوک غرغر کرد : ولی اگه جواب نده چی؟ من و تو مجسمه سازیم جیمین و میتونیم به جای ساختن مجسمه یخی که در نهایت آب میشه دوباره سفارش بگیریم. میدونی چندروزه کارگاه رو ول کردیم تا به اون قطب شمال کوفتی برسیم؟
    جیمین مکث کرد و چرخید.
    جونگکوک با دیدن اشک توی چشم‌های کشیده برادرش سریع از حرف‌هایی که زده بود پشیمون شد.
    خواست حرفش رو پس بگیره که جیمین مثل بچه‌های لجباز پاش رو زمین کوبید و با صدای آروم و لرزونی گفت : جواب میده. من مطمئنم جواب میده. مامان برمیگرده و مجسمش هیچوقت آب نمیشه چون اون برمیگرده پیشمون.
    جونگکوک به اشک‌های برادر کوچیکش خیره شد و جلورفت تا بغلش کنه : معذرت میخوام جیمین، خیلی متأسفم. آره عزیزم مامان برمیگرده. گوربابای کارگاه، مجسمه مامان مهم تره.
    و در نهایت این شد که جونگکوک تردیدرو کنار گذاشت و به خاطر برادر کوچیکترش، همراه اون به قطب شمال رفت.
    جیمین، کاملا نه ولی تقریبا خوشحال بود.
    قرار بود با کمک برادرش، مادرش رو برگردونه.
    همه چی قراره درست بشه ؛ نه یعنی قرار بود بشه...نشد.
    اون‌ها هیچوقت ساخت مجسمه رو شروع نکردن چون جونگکوک رفت.
    اشتباه نکنین اون بی‌رحم نبود که برادرش رو رها کنه.
    درواقع تقصیر اون نبود، تقصیر یخ‌ها بود. تقصیر کفش‌‌های لیزش، شاید هم تقصیر آب‌های سرد قطب شمال...
    جیمین که ندیده بود ولی همسفرش می گفت جونگکوک سر خورده بود.
    روی یخ‌ها سر خورده بود و توی آب سرد افتاده بود.
    سعی کرده بودن کمکش کنن اما نشد.
    اون یخ زده بود و جنازه منجمدشدش توی اقیانوس سرد قطب شمال رها شده بود.
    جونگکوک مرده بود!
    _اون مردهههههه.
    جیمین داد زد.
    رو به دیوارها و وسایل اطرافش با همه توان فریاد کشید : جونگکوک مردهههه، برادر من مردههههه.
    هیچکس بهش چیزی نگفت.
    کسی دلداریش نداد.
    همه سکوت کردن و گذاشتن انقدر داد و فریاد بزنه که گلوش به خس‌خس بیفته و در آخر خسته و بی‌انرژی گوشه‌ای از حال بره.
    همه‌چیز تقصیر اون بود...نباید جونگکوک رو مجبور میکرد به قطب شمال بیاد.
    چندروزی توی کشتی خودش رو حبس کرده بود.
    زمان باقی موندش انقدری نبود که بتونه دوتا مجسمه بسازه.
    از طرفی هم اگه مادرش برمیگشت و میدید جیمین با برادرش چی کار کرده حتما سرزنشش میکرد و از ناراحتی تنهاش میذاشت.
    به هر حال تقصیر اون بود و باید جونگکوک رو برمیگردوند.
    پس، فردا وسایلش رو برداشت و بعد از انتخاب یخ مناسب کارش رو شروع کرد.
    میخواست به جونگکوک بگه متأسفه که مجبورش کرد به اینجا بیاد.
    متأسفه که از روی یخ‌ها سر خورد.
    متأسفه که آب‌های قطب شمال سرده.
    متأسفه که یخ زده.
    و متأسفه که درد کشیده.
    _یخ زدن خیلی درد داره؟
    از مجسمه نیمه کاره پرسید و دستش رو روی بدن سردش لغزوند : متأسفم، جیمین معذرت میخواد عزیزم.
    تیکه کلام جونگکوک رو به خودش برگردوند.
    این جونگکوک بود که همیشه اون رو عزیزم صدا میزد و حالا...
    باجدیت سرش رو خم کرد.
    باید هرطور شده جونگکوک رو برمیگردوند.)

    اون قسمتی که مشخص کردم حس میکنم یه ایرادی داره
    سناریوش خیلی کلیشه ای نشده؟
  • Q. Moon
    15 September 24، 14:48
    Q. Moon
    چرا اتفاقا یه سریا کامنتا رو پیگیر میخونن🫠🫠 البته اکثرا جواب نمیدن ولی خب...
    و اینکه، اگه سانسور کنم کلا کسی نمیبینه، خودمم نمیبینم😂 تا وقتی که سانسورو بردارم دوباره. پس سانسور نشه🫠

    وای ترکیب "آرزوهای منجدشده" تو این جملهه چقدر قشنگ بود🥲🥲✨️
    وای بمیرم... جیمین بچم الان دچار سندروم بازمانده میشه🥲🥹😭
    واو... میدونی، سناریوهای این مدلی که با یخ و سرما سروکار داره رو خیلی قشنگ مینویسی🫠✨️
    انقدر قشنگ و خاص که میتونه حتی امضای مخصوص خودت بشه🥲💎

    اون قسمتی که توی "" بود؟ هوم، راستش به‌نظر من فوق‌العاده بود. چه ایرادی مثلا؟
    نه واقعا قشنگه؛ اصلا خود ایده اینکه قطب شمال آرزوها رو برآورده میکنه:🤌🤌🤌🤌🤌👌
    خیلی خوشگل بود واقعا🥲🥲
    حالا تهش قراره زجرکشمون کنی؟ سدانده یا واقعا قراره آرزوش برآورده شه و کوکی رو برگردونه؟
  • Sahar
    17 August 24، 18:45
    Sahar
    سناریو اولی رو گذاشتم کنار
    اما امیدوارم این سناریو دومی خوب از آب دربیاد
    از اونجایی که فانتزیه ژانر غمیگن رو هم میزاریم کنار

    (تق!
    تق ، تق!
    این صدا شروع یه عشق سرد بود ؛ عشق بین آدم برفی و یخ!
    همه جای دنیا مردم عشق رو بین تضادها می بینن ؛ سیاه و سفید ، ماه و خورشید ، آب و آتش...
    شاید چون اون ها مکمل همن ، آتش ، آب رو گرم میکنه و آب ، آتش رو سرد.
    اما کی میگه عشق همیشه باید تضاد باشه؟
    آدم برفی میتونه یخ رو دوست داشته باشه ؛ هرچند هردو سرد باشن یونگی نمیتونست جونگکوک رو دوست نداشته باشه.
    تق!
    این صدا؟!
    اوه خب داشتم میگفتم همه چی از صدای تق شروع شد.
    وقتی که یونگی کلاه سوئی شرتش رو روی سرش میکشید و اول صبح یه روز زمستونی برای پیاده‌روی قدم میزد این صدا رو شنید.
    تق!
    کمی مکث کرد.
    سمت صدا چرخید و متوجه پسری شد که روی پله های جلوی خونه نشسته بود.
    به خاطر سرمای زمستون یا شاید هم اول صبح بود که هیچکس اطراف خیابون و پیاده رو دیده نمیشد و یونگی ابدا توقع نداشت با کسی اون هم روی پله های یخ زده و سرد خونه‌ای طرف بشه!
    پسر با تکیه دادن آرنج هاش به زانوهاش ، صورتش رو پشت دست هاش پنهان کرده بود.
    کلاه لباس گرمش روی سرش کشیده شده بود و دست ها و موهای قهوه‌ای رنگش مانع دیدن صورتش میشدن.
    تق...
    صدایی شبیه صدای برخورد تیله به زمین از پایین پای پسر ، یونگی رو کنجکاو تر کرد.
    بی توجه به راهی که بین برف ها باز شده بود ، پاش رو روی برف های سرد و سفید گذاشت و سمت صاحب صدا رفت.
    _هی!
    پسر مکثی کرد و در جوابش آروم دست هاش رو پایین برد.
    سرش رو کمی بلند کرد و یونگی تونست چشم های آشنای جونگکوک که از اشک خیس شده بود ببینه.
    تعجب کرد : جونگکوک!
    لب های سرخ و براق جونگکوک از بغض لرزید.
    قطره اشکی از گوشه چشمش لیز خورد و روی گونش لغزید.
    اما چیزی که این صحنه رو عجیب کرد آروم آروم یخ زدن قطره اشک بود جوری که وقتی بالاخره از گونه جونگکوک جدا شد و روی زمین افتاد یه تیکه یخ کوچیک بود!
    تق...
    پس این صدای اشک های جونگکوکه!
    یونگی از یخ زدن اشک های اون مثل شما بهت زده نشد.
    خیلی خب یکم تعجب کرد فقط چون فکر نمیکرد جونگکوک هم...
    انگار گیج شدین!!!
    خب این تقصیر شما نیست من از اول اول تعریف نکردم.
    درسته که اینجا شروع داستانه ولی هرشروعی مقدمه‌ای داره و مقدمه ی داستان آدم برفی توی قطب شمال اتفاق میفته.)

    لطفا همه اشکالاتم رو بگو تا درستش کنم
  • Q. Moon
    20 August 24، 22:04
    Q. Moon
    ووییییی من فانتزی دوستتتتتت
    بریم ببینیم چی پختی برامون :>
    پ.ن: من از عادت نوشته بچه‌ها رو سانسور میکنم
    اگه نمیخوای سانسور شه و بقیه هم بتونن بخونن بگو که بردارم :>

    شروع زیبا و فلاف T^T
    وای کوکی چقدر تو توصیفاتت به‌نظرم گوگولو اومد :>
    مردم براش T^T
    رلاتهمتبلزرتنهبفارلاتحهعاتدمن
    گریه نکن بچه مردم براش. یخ؟ اشک یخی؟
    قشنگه... ولی دردناک :>


    اوه، اشکالات بگم؟
    خب، بذار ببینم... اول میگم که خود نوشته خیلی خوشگل و گوگولیه :>
    ولی یه سری چیز میز کوچولو باید درست بشه که درواقع بیشتر چیزهای مربوط به تایپن
    مثلا یه سری کلمات هستن که باید بدون فاصله نوشته بشن، مثل این‌ها:
    آدم‌برفی - پیاده‌رو - آرنج‌هاش (کلا "ها" جمع باید با نیم‌فاصله نوشته بشه) و...
    مثلا پیاده‌روی و قهوه‌ای رو خودت درست نوشته بودی، شاید اون‌ها رو حواست نبوده یا اصلا ادیت نکردی اینطوری مونده ولی خواستم گفته باشم که کارت تمیزتر و حرفه‌ای‌تر باشه :>

    آها یه مورد دیگه هم درمورد نشانه. اولا که ایول کیف کردم که نشانه‌گذاری‌هات درست و به‌جاست :>
    ولی یه نکته فسقلی اینکه... چیزهایی مثل ، یا . رو وقتی میخوای استفاده کنی، نباید از کلمه قبلیشون فاصله بدی.
    مثلا اون تیکه‌ای که نوشتی "تکیه دادن آرنج‌هاش به زانوهاش ، صورتش رو..."
    درواقع باید این شکلی باشه "تکیه دادن آرنج‌هاش به زانوهاش، صورتش رو..."
    متوجه شدی؟ :>

    ولی خود نوشته عالی بود و حس و حال رو خوب منتقل میکنه. تحت‌تاثیر قرار گرفتم بچه ^^ 3>
  • Snowman
    14 August 24، 17:18
    Snowman
    میدونی یکی از مشکلام چیه؟ اینکه اسم فیکام رو چجوری به انگلیسی بنویسم؟ میدونی که گوگل خیلی معتبر نیست و نمیشه بهش اعتماد کرد ، اون هم با اسم های عجیب الخلقه‌ای که من برای فیک هام میزارم
    نمیدونم چه موظی براش بخورم

    درمورد فیک اسنومن ، دوتا سناریو تو ذهنمه
    یکی اینکه جونگکوک و یونگی دچار بیماری‌ای مثل رینود باشن که باعث کاهش جریان خون ، سرمای بیش از اندازه بدن و ترک خوردن نوک انگشت ها میشه و یونگی‌ای که سعی داره با وجود درد و سرمای خودش کنار جونگکوک بمونه

    یکی دیگه اینکه ژانر فانتزی داشته باشه و یونگی همون آدم برفی‌هه باشه و...

    درمورد اولی باید بشینم مثل دانشجوهای رشته پزشکی درمورد بیماری هایی که باعث سرمای بدن میشن بخونم و تحقیق کنم که فوق العاده سخت و رومخه
    درمورد دومی خیلی راحت تره اما هنوز سناریوی کاملی نداره و درحد یه پیش فرض ازش تو مغزم دارم اما میترسم اونجوری که باید و مثل اولی خوب و غمگین درنیاد

    نظرتو چیه سیاشی؟

    معنی خاصی مد نظرم نیست فقط یکم متفاوت باشه اوکیه یه چیزی مثل نولان
    البته هرطور راحتی
  • Q. Moon
    16 August 24، 17:32
    Q. Moon
    جان؟ هوم...آره خب اصلا نمیشه به گوگل ترنسلیت اعتماد کرد خیلی چرت و پرت میاره!
    بسته به اینکه دقیقا چی تو ذهنت باشه شاید بتونم یه کمکهایی بکنم برای اسما :>

    بلاتنمخهعغفیقبزرلاتنهمخهعغبلرذاتنم وای سناریو اول از اون چیزاس که خیلی میدوستم :>>>>>>>
    کلا از اینایی که یکیشون یا هردوشون یه بیماری خاص دارن و رابطشونو به چالش میکشه میدوستممممم

    یونگی آدم برفی... قلبم :>>>>>>>

    اوهوم خیلی باید تحقیق کنی اگه میخوای جدی و قشنگ و درست از آب درش بیاری
    اگه از زیست و اینا بدت نیاد شاید اونقدر هم سخت نباشه ولی خب خودت بهتر خودت رو میشناسی :>

    نظر من؟ @-@
    خب، اگه میخوای یه چیز غمگین و انگست بنویسی، سناریوی اولی قشنگ راست کاره :>
    البته خب دومی هم بسته به اینکه چه سناریویی براش بنویسی میتونه اشک درار بشه
    کلا فانتزی خیلی ژانر خوب و خفنیه (بشخصه عاشقشم)
    ولی خب باید روی دنیایی که میخوای بسازی کار کنی، درسته فانتزیه ولی خود دنیات باید قابل درک و درست حسابی ساخته شده باشه ^^ 3>

    هوم.. نولان.. اوکی بذار ببینم چیا میابم :>
  • Snowman
    6 August 24، 01:36
    Snowman
    های لیدی سیاشی ^_^
    قصد دارم اعترافی که توی کامنتم زیر پست چالش گفته بودم رو اینجا بگم

    فیک محروم از جادو اینجوری شروع میشه "عروسک هایی که نفس میکشن ، نقاشی هایی که می خندن و مجسمه هایی که می رقصن"
    اون موقع فکر کردم فیک محروم از جادو فصل سومه و دو فصل دیگه داره که پیدا نکردم
    فصلایی که درباره عروسک ها ونقاشی ها باشن
    اما فهمیدم که نه ، اونا رو ننوشتی
    اما باجمله "نقاشی هایی که میخندن" ایده فیک "از انسان به انسان تبدیل‌شو" به ذهنم رسید

    پ.ن : چقدر من پروعم تو صورت نویسنده میگم به فیکش چشم دارم°^°

    با این حال میخواستم بگم بیشتر از اونچه که فکر کنی‌ الهام بخشی

    و اینکه یه کمک کوچولو لازم دارم
    اگه دقت کرده باشی یه مدته که اسمم تبدیل به Snowman شده و خب‌ به خاطر جو آهنگ گیری جدیدمه

    آهنگ Snowmn از سیا

    پ.ن : فک کنم آهنگ ها خیلی دیر روی من تأثیر میذاره اینجوری که این آهنگ رو خیلی وقته میشناسم ولی تازه توجهم رو جلب کرده°_°

    به هر حال لیریکش ایده فیک "آدم برفی" رو بهم داد
    اما من تو خلاصش گیر کردم
    این متن رو بخون

    "جونگکوک دست هاش رو بیشتر دور خودش پیچید و لب های کبود و لرزونش رو به هم زد : س...سرده...خیلی سردمه.
    یونگی انگشت های کشیده وسردش رو روی دست های یخ زده جونگکوک گذاشت و بدون اینکه احساسی به صورتش حالت بده زمزمه کرد : من نمیتونم گرمت کنم چون خودم هم سردم.
    انگشت هاش به آرومی بین انگشت های جونگکوک لغزید ؛ گرمش نکرد اما محکم گرفتش : ولی میتونم کنارت بمونم تا باهم یخ بزنیم"

    توهم حس میکنی یه جوری شده، نه؟
    هوفففف

    به هر حال تا حالا از نیکینی، الارا ، لوآن و ازمیرای استفاده کردم نمیخوای سایت رو آپدیت کنی؟
  • Q. Moon
    14 August 24، 09:19
    Q. Moon
    هلوووو میبینم که کم کم پای همه داره به اینور باز میشه خداروشکر U^U
    به بههههههههههه بسیار هم عالی بفرمیوو

    عه وا.. گول زنک بوده این قسمتش یعنی؟ U_U
    به بهههههه :>>>>> 
    اوف، چه اسم زیبایی هم میبینم!!! => *اتیش اتیش*

    پ.ن: این چه حرفیه آخه بچهههههه؟؟؟؟؟ @-@

    هق :> مدیونی فکرکنی با خوندن این جمله پا شدم جیغ زنان تو خونه دویدم دوباره اومدم سراغ کامنتا T~T

    جانم قشنگم :>
    هر چیزی که در توانم باشه در خدمتم ^^

    وای وای، این آهنگ خیلی خوشگله *گریههه*
    دونت کرای اسنومن نات این فرانت او می ~~~~

    اوه، اولش فکر کردم قراره مربوط به اون "از انسان به انسان تبدیل شو" باشه :>
    ولی مثل اینکه جدید داری تو بفچه برامون U^U
    چشم چشم $^$

    لابراتنمکگجحخهعغفقبلغعهخحهقسلظیطزرذدتنمخهغعلغاتذنم
    فلبممممممممممم یونگی قراره آدم برفی باشههه؟؟؟؟ T~T
    خیلی گوگولهههههه!! ولی یکم ناراحت کننده به نظر میاد، قراره اشک بریزیم آیاااا؟؟؟ ما گناه داریم رحم کننننن T~T

    اگه منظورت از یه جوری محشره، آره، یه جوریه :>>>>>>
    خیلی خوبه. تو همین یه تیکه کوچم هم توصیفاتت و استفاده از موصوفات به اندازه و قشنگه.
    فضا قابل حس و تصوره؛ که خیلی مهمه :>>

    والا وقت نمیکنم ولی چشم یه فکری به حالش میکنم :>
    معنی خاصی مدنظرته؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Made By Farhan