Querencia For All

~~~ خانه ای برای افسانه ها و افسونگرها ~~~
Q. Moon
Q. Moon Tuesday, 20 August 2024، 08:02 PM

Magic Bars for Magic Jars

 

خب گایز، بذارین از اینجا شروع کنیم:

چیزی که من توی پست قبلی اسمش رو "نفرین بابل-تی" گذاشتم، در حقیقت بخشی از یه کانسپت بزرگتره که توی روانشناسی به‌عنوان خودارضایی روانی شناخته میشه.

 

 

همونطور که توی عکس میبینین، این خوشحالی و حس لذت از رسیدن به یه ایده جدید خیلی زود میخوابه و از بین میره. و مغز برای رسیدن دوباره به لذت زیاد و ناگهانی سراغ ایده فوق‌العاده بعدی میره که اون هم دقیقا همون نتایج قبلی رو به دنبال داره و این چرخه تا ابد ادامه پیدا میکنه.

 

اما اگه میخواین به ایده‌هاتون عمل کنین؛ اگه میخواین واقعا یکی از اون کارهای موردعلاقه توی سرتون رو انجام بدین، باید چرخه رو بشکونین و ازش خارج شین.

 

ادامه این پست، شامل سه کار میشه که من فکر میکنم میتونه برای نویسنده‌هایی که دچار نفرین بابل-تی شدن و به همین خاطر نمیتونن ایده‌هاشون رو بنویسن کارساز باشه.

خودم تازه این کارها رو شروع میکنم و هنوز مطمئن نیستم چقدر قراره طول بکشه تا جواب بدن؛ اما از الان تضمین میکنم که یه روزه به جایی نمیرسیم و باید تمرینشون کنیم و البته بهشون وفادار و پایبند باشیم :>

   و از اونجایی که خودم هم میخوام تمرینشون رو شروع کنم، شاید بتونیم همه با هم با چالش‌های چند روزه انجامش بدیم؟ اگه فکر میکنین خوبه، توی کامنت‌ها بهم بگین تا انجامش بدیم ^^   

 

کافه ایده و قفسه نوشیدنی‌ها رو یادتونه؟

با هر کدوم از موارد ادامه پست، ما قراره یه میله جلوی هرکدوم از شیشه‌های جادویی بکشیم. این میله‌ها قراره مثل اتاقک زندان یا بازداشت عمل کنن تا بعد از این، خود کوچولومون نتونه هروقت دلش خواست، هر طعم بابل-تی که دلش خواست رو برداره و امتحان کنه.

 

میخوایم به زور بهش رژیم بدیم؟ نه.

قراره زجرش بدیم و مجبور باشه نوشیدنی‌ها رو ببینه ولی نخوره؟ نه دقیقا.

فقط از این به بعد، هر طعمی که میخواد رو خودش باید درست کنه :>

اینطوری دوپامینی که میگیریم، جایزه واقعا یه کاری کردنمونه!

 

 

میله اول: شیشه‌ت کو؟

 

شاید تو پست قبلی دقت کرده باشین، یکی از چیزهایی که به ترشح دوپامین منجر میشه، تعریفیه که به‌خاطر اون ایده از خودمون میکنیم یا دیگران ازمون میکنن.

"عجب فکر خلاقانه‌ای به سرم زد!"

"تو خیلی خفنی!"

اشتباه نکنین، من نمیگم اینا دروغه؛ فقط برای شنیدنشون یکم زوده چون ما هنوز اون خلاقیت و خفن بودن رو واقعا استفاده نکردیم~

 

نمیخوام ایده اولیه رو کم اهمیت جلوه بدم. هر چی نباشه اون اولین قدمه برای رسیدن به آسمان نهم که همون فایل پایانی نوشته و داستانمونه. اما واقعیت اینه که... خب، اون فقط اولین قدمه؛ درحقیقت وقتی جرقه اون ایده زده میشه، ما تازه کفش پامون کردیم. تا اون بالا چند صد پله راه هست که باید یکی یکی بریم جلو :>

 

حالا میله اول رو چطور قراره بسازیم؟

وقتی ایده اولیه شکل گرفت و شیشه جادویی توی قفسه ظاهر شد، قبل از اینکه دست خود کوچولوتون بهش برسه، ازش بپرسین "آهای، شیشه‌ت کو؟"

 

خب این اصلا یعنی چی؟

قرار شد کوچولو نوشیدنی‌هایی که میخواد رو خودش درست کنه، نه؟

برای این کار اولین حرکتی که باید بزنه، خریدن شیشه‌ست :>

 

درواقع این جمله قراره یه رمز باشه تا به خودتون یادآوری کنین که شما هنوز عمل کردن به اون ایده رو شروع نکردین و تازه کفشتون رو پوشیدین. اینطوری به‌خاطر کاری که هنوز نکردین به خودتون جایزه اضافه نمیدین.

اگه میخواین به خودتون بگین خلاق، یا به این فکر کنین که ایده‌تون چقدر جالبه، باید اول یکم بهش عمل کرده باشین تا ببینین واقعا چه طعم و مزه‌ای میده!

برای این کار باید حداقل قدم اول برای عمل کردن بهش رو برداشته باشین.

 

برای من به شخصه، قدم اول معمولا ادیت کاور فیکشن و تعیین کردن تم فایلمه.

این کار باعث میشه داستان توی سرم یه رنگ و بوی مشخصی بگیره و من رو وارد یه حس و حال خاص میکنه که به وایب داستان میخوره، پس بهتر میتونم تصورش کنم و بهش پایبند بمونم :>

(اگه دوست داشتین بگین پله اول برای شما چیه. شاید بتونیم از همدیگه ایده برای شروع‌های بهتر بگیریم ^^)

 

با این میله اول، کوچولوتون میفهمه که اگه دوست داره اون نوشیدنی جدید رو امتحان کنه، خودش باید برای درست کردنش آستین بالا بزنه و دست به کار شه.

و درست کردن نوشیدنیش، همون نوشتن فیکشنتونه~

 

 

میله دوم: بابل مفتکی نیست!

 

شاید همون بار اول خوب یادتون باشه که بلافاصله میله اول رو بکشین جلوی شیشه.

اما بعد که کوچولو هی میخواد بره سراغش و تستش کنه، یکم کار سخت میشه. اما اگه میخواین نفرین رو بشکونین، باید به این میله‌گذاری‌ها پایبند باشین و نذارین دستش به شیشه برسه.

 

دفعه‌های بعدی، باید بهش بگین که "بابل مفتکی نیست!"

اگه دلش میخواد نوشیدنی رو تست کنه، خودش باید بره اون توپ‌های ژلاتینی و خوشمزه رو از بخره و نوشیدنی رو آماده کنه. حالا دیگه حتی یه شیشه هم داره، مگه نه؟ پس دیگه وقت درست کردنشه!

 

بابل‌ها حکم چی رو دارن؟ درسته، صحنه‌های مختلف فیکشنتون.

دیالوگ‌هایی که اتفاقی و با جرقه به ذهنتون رسیده و صحنه‌های خاصی که بین کارکترها اتفاق میفته.

 

درواقع اون شیشه جادویی که توی قفسه کافه قرار داره، یه‌جور دستور پخته :>

کوچولوتون باید لوازم لازم رو بگیره، بایسته توی کافه و از روی دستور پخت، نوشیدنی‌ای که میخواد رو درست کنه. وقتی اون داره این کار رو انجام میده، یعنی درواقع شما دارین داستانتون رو مینویسین!

 

حالا حالا! این قسمت گفتنش آسونه. اما عمل کردن بهش یکم سخته...

چون درحالت عادی، مغز تمایل داره که نتیجه نهایی رو ببینه. برای همینه که ترجیح میده به جای انجام دادن کارهای سخت (!) -مثلا چند ساعت نشستن پشت میز و تایپ کردن، گشتن دنبال کلمه‌های مناسب و...- فقط یه گوشه لم بده و نوشته نهایی رو تصور کنه.

 

تصور کردن آسون‌تره و کمی مهم‌تر از اون، بی‌حدومرزه!

توی تصوراتتون همه چیز خوب و عالی پیش میره. شما یه داستان بی‌نقص دارین. چون این قدرت تخیله.

وقتی بخواین بشینین پاش، احتمال داره اونقدری که توی ذهنتون خیالپردازی میکردین خفن و بی‌نقص نشه! برای همینه که مغزتون ترجیح میده با خیالپردازی کردن درباره‌ش از احتمال شکست خوردن فرار کنه.

اما شما نباید این اجازه رو بهش بدین!

 

یادتون باشه که دوپامین هورمون جایزه‌ست.

برای اینکه جایزه بگیرین، باید به ایده‌تون عمل کرده باشین!

 

میگم بشینین مثل ربات تند تند تایپ کنین تا تموم شه و بتونین دوپامین بگیرین؟ نه.

حتی اگه یه پاراگراف هم نوشته باشین لایق جایزه‌این :>

ولی خب، توی تله بابل-تی نیفتین!

به‌خاطر کاری که انجام دادین و به اندازه زحمتی که کشیدین، جایزه بگیرین~

 

بعدا مطالب بیشتری درمورد این اضافه میکنم که چطوری به برنامه‌هامون برای نوشتن پایبند بمونیم، اما برای الان، بیاین بریم سراغ آخرین میله :>

 

 

میله سوم: مغازه جادویی رو برای خودتون نگه دارین!

 

احتمالا جمله‌هایی مثل این رو زیاد شنیده باشین:

 

"تا وقتی موفق نشدی، به بقیه نگو چیکار میکنی!"

   "نقشه‌ت رو برای کسی نگو. فقط زمانی دهن باز کن که میخوای بگی کیش و مات!"   

"در سکوت کارت رو بکن. بذار صدای موفقیتت بقیه رو خبردار کنه."

 

خب، کل این بخش درمورد همین موضوعه :>

شاید تا الان نمیدونستین چرا چنین چیزهایی اهمیت داره، ولی الان قراره با مثال کافه ایده و بابل-تی با هم بفهمیم!

 

بیاین سومین چرخه جهنمی نفرین بابل-تی رو مرور کنیم

 

--> ایده فوق‌العاده‌تون رو با بقیه به اشتراک میذارین

--> "چه باحال! تو خیلی خلاق/ باهوش/ فوق‌العاده‌ای!"

--> ترشح دوپامین زیاد به مغز

--> خوشحالی و رضایت

 

خب، آدم‌ها ناخودآگاه دنبال گرفتن لایک از بقیه‌ان.

دنبال مقبولیت‌ان و دوست دارن که از طرف بقیه تایید بشن و ازشون تعریف کنن.

این چیز خوبیه، ولی خب توی این مورد، یکم فریب‌دهنده میشه.

 

موضوع اینه که وقتی از برنامه‌ها و ایده‌هاتون برای یه نفر میگین و اون درباره‌ش نظر میده و مخصوصا ازتون تعریف میکنه، مغز دوپامین ترشح میکنه و یه‌جورایی، با خودش به این نتیجه میرسه که "خب، من کارم رو انجام دادم، لایکم رو هم گرفتم. این پروژه تمومه!"

یعنی توی ناخودآگاهتون، انگار شما اون ایده رو به انجام رسوندین، پس مغز دیگه انرژی بیشتری صرفش نمیکنه، ترشح هورمون‌هایی که به انگیزه برای انجام اون ایده منجر میشن رو متوقف میکنه و به همین دلیله که وقتی از برنامه‌هاتون برای کسی میگین، احتمال اینکه واقعا بهشون عمل کنین کمتر میشه!

 

توی کافه ایده، این کار مثل دعوت کردن دوست‌هاتون میمونه. وقتی با بقیه حرف میزنین، مثل این میمونه که دارین اونها رو به بخشی از ذهنتون راه میدین، درسته؟

 

خب، اینطوری تصورش کنین:

خود کوچولوی دوست‌هاتون میان توی شهر شما. خود کوچولوتون دستشون رو میگیره، اونها رو میبره به کافه ایده و یکی از شیشه‌های جادویی رو میده بهشون و میگه تستش کنن. اونها مزه میکنن، خوششون میاد، میگن که به‌نظرشون خوشمزه‌ست و دوستش دارن!

خود کوچولوتون از اون تعریف خوشحال میشه؛ اما مگه اون نوشیدنی رو درست کرده؟ نه.

بعد از اینکه اون تعریف رو میشنوه، وقتی دلش بیشتر بخواد، دوباره میره همون شیشه جادویی -که هیچوقت تموم نمیشه- رو برمیداره و میذاره جلوی دوست‌هاش.

 

پس کاری که باید باهاش بکنیم، اینه که یه کوچولو خودخواه بشیم!

دیگه جادومون رو با بقیه قسمت نکنیم. بذاریم شیشه‌های جادویی مال قفسه ذهن خودمون باشه. به‌جاش، اگه خود کوچولومون دوست داره بابل-تی‌هاش رو با دوست‌هاش قسمت کنه، خودش باید با دست‌های خودش براشون درست کنه :>

 

این یعنی به جای اینکه ایده‌تون رو برای بقیه تعریف کنین، اون رو به تحریر دربیارین و اجازه بدین خودشون بخونن و ببینن که توی سرتون چه جادویی رخ میده!

 

   پ.ن: اگه از پترون‌های سیالند باشین، احتمالا الان دیگه میدونین چرا انقدر با لیست کامینگ سون مشکل دارم :>   

 

خب، این سه تا میله به ظاهر ساده برای کنترل خود کوچولومون :>

اگه پست رو دوست داشتین و به‌نظرتون به‌دردبخور بود، خوشحال میشم حمایتتون رو با لایک و کامنت ببینم و سوالی هم بود درخدمتم ^^

 

اگه دوست داشته باشین، میتونیم با هم برنامه بچینیم و چالش بذاریم تا کم‌کم این میله‌ها رو بسازیم و توشون استاد شیم تا دوباره توی جهنم بابل-تی غرق نشیم~

 

~با عشق، سیا 3>

 

 

Moonlight_wolgwang سوی کویینی Stardust✨ Moonlight_wolgwang Moonlight_wolgwang Adrina 💙🩷
🌊آخرین کامنت‌ها :
این پایین ۶ کامنت هست💬
  • Moonlight_wolgwang
    29 August 24، 08:20
    Moonlight_wolgwang
    یه لحظه من اینجا جواب کامنتتو داده بودم.. نیومده یا طولانی بود فعلا در حال تاییده؟
  • Q. Moon
    15 September 24، 14:39
    Q. Moon
    تازه تایید زدم🥲
  • سوی کویینی
    22 August 24، 10:09
    سوی کویینی
    کویینی خیلی خوب بود
    اما میدونی چیه؟من قبل اینکه این پستو بدی یه راه دیگه کشفیدم که خودمو قانع به نوشتن چیزایی کنم که نفرین شده بودن.احتمالا تو چت‌روم دیدی
    من خودمو تحریم کردم.با خودم گفتم «هی سو.تا موقعی که سه تا از اون رو مخیا رو شروع نکردی حق نداری سراغ بغیه بری» یا «سو.تا موقعی که فلان کارو شروع نکردی حق نداری تو هیچ جا کامنت بدی» و این باعث شد من چهار تا از کارامو که سه تاشون طلسم شده بود رو شروع کنم
    این باعث میشه خودمو از بابل محروم کنم تا موقعی که خودم با دستای خودم بابل درست کنم :)))))))
  • Q. Moon
    28 August 24، 14:18
    Q. Moon
    جان کویینی؟🫠
    آره تو کامنتای چتروم دیده بودم راه‌حلتو😃
    اینم درسته، بهرحال برا هرکس یه چیز ممکنه جواب بده، اما یه چیزی ک درمورد این پست هست؛ یه راه‌حل خیلی ابتداییه: ینی باید بر اساس این یه استراتژی دیگه بچینی برای نوشتن ولی خودش به تنهایی نمیتونه کاری رو از پیش ببره🙃 اما برای شروع میتونه مناسب باشه~
    بسیار هم عالیییییی موفق باشییی~🫶😁🦋✨️
  • Stardust✨
    21 August 24، 15:01
    Stardust✨
    خیلی کیوت بود و البته کاربردی،✨
    وای اونی من اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم
    ...
    پسس،واقعا قراره بهش عمل کنم تا ببینم جواب میده یا نه،چون واقعا احساس میکنم احتیاج دارم ایده هامو بنویسم و تمومشون هم بکنم،
    و این واقعا ایده خوبی به نظر میاد.
    قدم اول(همون شیشه بابل )برای من اینجوریه که،من نوشتن بخشی از اون داستانه،من همیشه اون چیزی که قراره داخل داستان اتفاق بیوفته رو به صورت کلی مینویسمش،اینجوری که ،به عنوان مثال(فردx یه ادم بیخیال و خونسرده،فلان و اینا،چی میشه فردyکه خیلی ادمه پر حرف و پر انرژی ایه همکلاسیش بشه و دونفری سر از یه باغ مخفی تو حیاط پشتی خونه فردyسر دربیارن؟)این فقط مثاله یه هویی بودش از کاری که معمولا میکنم ولی چیزه بدی به نظر نمیاد ها😂😔
    اره خلاصه یه همچین چیزی که خودمو به عنوان یه خواننده این داستان در اینده در نظر بگیریم،خودم خیلی نسبت بهش کنجکاو میشم تا بفهمم قراره چی بشه (من اینجوریم که یه جوری مینویسم انگار خودم،از مغزم و دستم که یه گروهن جدام،خودم دارم مینویسم ولی خبر ندارم قرازه چی اتفاق بیوفته،،،،ذهنم یه هو اون وسط مثل فیلم تصور میکنه داستان هامو و بعدش دیگه همینجوری تو ذهنم ادامش میدم،این واقعا همونی بود که تو هم بهش اشاره کردی،)



    *اگه دوست داشته باشین، میتونیم با هم برنامه بچینیم و چالش بذاریم تا کم‌کم این میله‌ها رو بسازیم و توشون استاد شیم تا دوباره توی جهنم بابل-تی غرق نشیم~*

    معلومه که موافقیم؟!
    اره خیلی خوب میشه ...🤝🏻
  • Q. Moon
    15 September 24، 14:38
    Q. Moon
    راه‌های زیادی برای نگاه کردن به قضیه هست😔😔

    آفرین آفرین🫠🫠
    من بزودی قراره غیرفعال شم ولی شما ادامه بدین🥲

    حییییح، عالی، پس تو هم مثل من و مونلایت یه چیز کلی ازش در میاری که تکلیفت مشخص باشه🫠 البته یکم روش عملیمون در انجامش متفاوته با هم ولی اصل و اساس کار همونه😅
    باغ مخفی جالب بودا.. یکم جدی‌تر بش فک کن جالب میشه🌚

    وای منم همینم، یه میم دیده بودم میگفت "وقتی میخوای بدونی ادامه داستان چیه، ولی خودت نویسندشی:🤬😤)

    همه موافقن و یکی باید نخ و سوزن بیاره خود منو اماده اجرای برنامه کنه😭😭😭
  • Moonlight_wolgwang
    21 August 24، 14:02
    Moonlight_wolgwang
    کیوت که اره خیلی؛ فقط من فکر نکنم بخوام کیوت تر و کوچولو تر از این بشم😂💔 البته بچگیامو چرا

    اوم اره؛ من همیشه اولش کلیت سناریو رو مشخص میکنم درواقع یجورایی بخوام نخوام تا تهش میرم، و همچنین اگه مشخص نکنم ممکنه تا ابد کشش بدم و تموم نشه اصلا
    چهارچوبش رو مشخص میکنم
    ولی خب این ایده کلی اول مشخص شد نقاط اصلی و اینا، ممکنه بقیه جاهاش دچار تغییر بشه که عادیه
    اره دقیقا انگار کل راه پله رو مشخص میکنم با این تفاوت که یسری چیزای غیرمنتظره طول این راه پله جلوی پات سبز میشه

    اره دقیقا

    خود خود خودشههههه دقیقا همینطورههه

    من میتونم اینکارو بکنم اگه بخوای.. واسه اینجور چیزا همیشه پایه اممم

    یسریا رو هرگز ننویسم که اره.. میدونی واسه من پیش اومده مثلا یچیزی رو نوشتم.. وسط راه دیدم اون چیزی که تو سرم فکر می‌کردم از آب درنیومد بعد نصفه موند کلا
    ولی یسری ایده ها هستن دوست دارم بنویسم ولی احتمالا هیچوقت نشه:)

  • Q. Moon
    15 September 24، 14:34
    Q. Moon
    واقعا؟! چطوری اخه؟ کوچولو و کیوت خیلی خوبه🫠🫠
    البته باید اعتراف کنم منم بعضی اوقات خیلی حرصم میگیره که از نظر سنی بزرگترین نوه‌م ولی از نظر جثه کوچولوترین😭😭
    فکر کن من ۲۲ سالمه ولی دخترخاله ۱۳سالم از من بلندتره🥲

    وای اره افرین... اگه اون چارچوب اولیشو معلوم نکنی داستان تا ابد کش پیدا میکنه، انگار اصن نمیدونم دارم مینویسم که به چی و کجا برسم☹️☹️
    اوهوم، درواقع درستشم همینه که تو میگی🫠
    دایی یکی از دوستام نویسنده بود و بش گفته بود نقطه شروع و پایان نوشته‌ت رو مشخص کن، بعد چندتا اتفاق مهم که میخوای وسط داستان بیفته، بعد که شروع کنی به نوشتن، ماجراهایی که این نقاطو به هم وصل میکنن خودشون مشخص میشن🫠🫠
    درسته درسته همینه😃😃🤝✨️

    حالا همه اوکی دادن یکی باید خود منو جمع بکنه😂😭
    بخدا این دو هفتمو حتی نفهمیدم چطور گذشته، انگار زمان داره مثل ماهی از تو دستم لیز میخوره و میره☹️☹️

    هعی چقدر درک میکنم این حرفتو🫠🫠
    بیا بغلم همدرد✨️🫂
  • Moonlight_wolgwang
    21 August 24، 07:59
    Moonlight_wolgwang
    جوری که ساده و قشنگ‌ توضیح میدی رو خیلی دوست دارممممم
    قدم اول واسه من کامل کردن ایدمه و بسته به کارم ممکنه یه خلاصه ای ازش بنویسم مثل کاری که الان دستمه، یا مقدمشو بنویسم
    وقتی مقدمشو مینویسم یچیزی هست که ناخودآگاه منو میکشه سمتش و اجازه نمیده بیشتر از یه حدی ازش دور بشم و دلم میخواد بقیشم بنویسم

    میدونی دقیقا تصور کردن آسون تره، و مشکلی که من دارم اینه که دارم می‌نویسم، میپرسم به یه بخشی از اون صحنه و دوباره تو سرم تصورش میکنم تا بتونم بهتر بنویسمش.. ولی میبینی این تصوره به جای اون بخش صحنه رفت تا ته صحنه و همون جمله بندی ای که تو سرم بود هم از ذهنم پرید.. یجورایی اگه همون لحظه درحال تصور بنویسم بهتر درمیاد ولی خیلی وقتا نمیتونم جلوی خودمو بگیرم تو این مورد

    درمورد لایک گرفتن از بقیه، من کسیم که وقتی با یکی درموردش حرف میزنم حتی اگه اون طرف چیزی نگه راحت تر میتونم ایدمو تکمیل کنم و گسترش بدم
    جوری که مثلا با یه دوستم که معمولا پایه این کاره حرف زدنی این کار ده دقیقه طول میکشه؛ تنهایی انجامش دادنی دو ساعت
    حتی اگه هیچی هم نگه و از چیزای دیگه هم صحبت کنه باز همون تاثیر رو داره و معمولا یه نفر(همین جناب دوستم) از ته و توی ایده های من خبر داره(البته بنده مثل بقیه نویسنده ها یکم کرم دارم و هیچوقت ایده رو کامل نمیگم تا بعدا خوندنی پشماش بریزه؛ ولی متاسفانه همین یه نفر یجوری ازم اسپویل میگیره😂💔)

    ولی خب در مورد بقیه، معمولا یه بخشی از چیزی که نوشتم رو براشون میفرستم تا تیکه تیکه بخونن؛ معمولا به جز اون یه نفر هیچکس از بقیه ایدم خبر نداره

    راستی.. من چالش دوست دارممممممممم

    پ.ن: خدایا یعنی کی وقت میکنم اون ایده های لامصبی که دارن خاک میخورن رو بنویسم؟:)
  • Q. Moon
    21 August 24، 10:06
    Q. Moon
    موچ بت که🙃
    خودم عاشق تصور کافه ایده شدم، خودهای کوچولومون تو سرم خیلی کیوتن😭😭😭
    اوه، یعنی اول کل داستانو مشخص میکنی که قراره چه اتفاقاتی توش بیفته و نقاط اوج و مهم داستان کجان؟!🫠
    یجورایی انگار کل راه پله‌ت به آسمون نهمو مشخص میکنی!🤔
    آخ آخ! گفتی و کردی کبابم :>>>> منم دقیقا همین مشکلو دارم!!😭😭
    مثلا میبینی فقط میخواستم برای توصیف کردن بهتر یه تیکه‌ای رو تو سرم بازسازی کنم. ولی بعد نیم ساعت/ یه ساعت به خودم میام میبینم تا کلی بعد از اون صحنه رو هم تو سرم تصور کردم و هیچی ننوشتم، و دقیقا همونطور که خودت میگی جمله‌های خوبی که به ذهنم اومده بود رو هم یادم رفته🥲🥲
    خب، میدونی کار سختیه واقعا. آدما ناخودآگاه این عادتو دارن که درباره همه چیز خیالپردازی کنن و تو سرشون تصورات بسازن. بنظرم چیز خوبیه در کل، ولی باید یاد بگیریم کنترلش کنیم تا از دستمون در نره و تو دردسر نیفتیم🫠

    هوم، خیلی جالبه همین الان داشتم کتاب میخوندم و خیلی اتفاقی این چپترش به همین موضوع ربط داشت یه جورایی😃
    داشت درباره دوپامین میگفت و اینکه بعد از اینکه یه بار برای انجام کاری جایزه گرفتیم، دفعه بعدی قبل از انجام دادنش دوپامین زیادی ترشح میشه و درواقع این بار نقش دوپامین بیشتر از "هورمون جایزه" بودن، هورمون "انگیزه" هستش🫠
    فکر کنم برای تو یه همچین حالتی داشته باشه حرف زدن با دوستت. تعریفش میکنی، بهش فکر میکنی، انگیزه میگیری و مینویسی، هوم؟🙃🙃
    هعی، خوش بحالت من کسیو ندارم بشینه پای ماجرای فیکام🥲

    اوکیییییی

    انشالله یه زمانی T^T
    من که ورداشتم کامینگ سونو به "ایده‌هایی که ممکنه بنویسم یا ننویسم" تغییر دادم.. از همین الان میدونم یه سریا رو احتمالا هرگز ننویسم🫠
  • Adrina 💙🩷
    21 August 24، 00:49
    Adrina 💙🩷
    سیا اونی ولی واقعا وایب همه چی اینجا و مخصوصا خودت رو دوست دارممممم
    زیادی😅
  • Q. Moon
    21 August 24، 10:06
    Q. Moon
    هققققققق مرسییییی🥲🥲🫶🫂✨️
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Made By Farhan