Magic Bars for Magic Jars
خب گایز، بذارین از اینجا شروع کنیم:
چیزی که من توی پست قبلی اسمش رو "نفرین بابل-تی" گذاشتم، در حقیقت بخشی از یه کانسپت بزرگتره که توی روانشناسی بهعنوان خودارضایی روانی شناخته میشه.
همونطور که توی عکس میبینین، این خوشحالی و حس لذت از رسیدن به یه ایده جدید خیلی زود میخوابه و از بین میره. و مغز برای رسیدن دوباره به لذت زیاد و ناگهانی سراغ ایده فوقالعاده بعدی میره که اون هم دقیقا همون نتایج قبلی رو به دنبال داره و این چرخه تا ابد ادامه پیدا میکنه.
اما اگه میخواین به ایدههاتون عمل کنین؛ اگه میخواین واقعا یکی از اون کارهای موردعلاقه توی سرتون رو انجام بدین، باید چرخه رو بشکونین و ازش خارج شین.
ادامه این پست، شامل سه کار میشه که من فکر میکنم میتونه برای نویسندههایی که دچار نفرین بابل-تی شدن و به همین خاطر نمیتونن ایدههاشون رو بنویسن کارساز باشه.
خودم تازه این کارها رو شروع میکنم و هنوز مطمئن نیستم چقدر قراره طول بکشه تا جواب بدن؛ اما از الان تضمین میکنم که یه روزه به جایی نمیرسیم و باید تمرینشون کنیم و البته بهشون وفادار و پایبند باشیم :>
و از اونجایی که خودم هم میخوام تمرینشون رو شروع کنم، شاید بتونیم همه با هم با چالشهای چند روزه انجامش بدیم؟ اگه فکر میکنین خوبه، توی کامنتها بهم بگین تا انجامش بدیم ^^
کافه ایده و قفسه نوشیدنیها رو یادتونه؟
با هر کدوم از موارد ادامه پست، ما قراره یه میله جلوی هرکدوم از شیشههای جادویی بکشیم. این میلهها قراره مثل اتاقک زندان یا بازداشت عمل کنن تا بعد از این، خود کوچولومون نتونه هروقت دلش خواست، هر طعم بابل-تی که دلش خواست رو برداره و امتحان کنه.
میخوایم به زور بهش رژیم بدیم؟ نه.
قراره زجرش بدیم و مجبور باشه نوشیدنیها رو ببینه ولی نخوره؟ نه دقیقا.
فقط از این به بعد، هر طعمی که میخواد رو خودش باید درست کنه :>
اینطوری دوپامینی که میگیریم، جایزه واقعا یه کاری کردنمونه!
میله اول: شیشهت کو؟
شاید تو پست قبلی دقت کرده باشین، یکی از چیزهایی که به ترشح دوپامین منجر میشه، تعریفیه که بهخاطر اون ایده از خودمون میکنیم یا دیگران ازمون میکنن.
"عجب فکر خلاقانهای به سرم زد!"
"تو خیلی خفنی!"
اشتباه نکنین، من نمیگم اینا دروغه؛ فقط برای شنیدنشون یکم زوده چون ما هنوز اون خلاقیت و خفن بودن رو واقعا استفاده نکردیم~
نمیخوام ایده اولیه رو کم اهمیت جلوه بدم. هر چی نباشه اون اولین قدمه برای رسیدن به آسمان نهم که همون فایل پایانی نوشته و داستانمونه. اما واقعیت اینه که... خب، اون فقط اولین قدمه؛ درحقیقت وقتی جرقه اون ایده زده میشه، ما تازه کفش پامون کردیم. تا اون بالا چند صد پله راه هست که باید یکی یکی بریم جلو :>
حالا میله اول رو چطور قراره بسازیم؟
وقتی ایده اولیه شکل گرفت و شیشه جادویی توی قفسه ظاهر شد، قبل از اینکه دست خود کوچولوتون بهش برسه، ازش بپرسین "آهای، شیشهت کو؟"
خب این اصلا یعنی چی؟
قرار شد کوچولو نوشیدنیهایی که میخواد رو خودش درست کنه، نه؟
برای این کار اولین حرکتی که باید بزنه، خریدن شیشهست :>
درواقع این جمله قراره یه رمز باشه تا به خودتون یادآوری کنین که شما هنوز عمل کردن به اون ایده رو شروع نکردین و تازه کفشتون رو پوشیدین. اینطوری بهخاطر کاری که هنوز نکردین به خودتون جایزه اضافه نمیدین.
اگه میخواین به خودتون بگین خلاق، یا به این فکر کنین که ایدهتون چقدر جالبه، باید اول یکم بهش عمل کرده باشین تا ببینین واقعا چه طعم و مزهای میده!
برای این کار باید حداقل قدم اول برای عمل کردن بهش رو برداشته باشین.
برای من به شخصه، قدم اول معمولا ادیت کاور فیکشن و تعیین کردن تم فایلمه.
این کار باعث میشه داستان توی سرم یه رنگ و بوی مشخصی بگیره و من رو وارد یه حس و حال خاص میکنه که به وایب داستان میخوره، پس بهتر میتونم تصورش کنم و بهش پایبند بمونم :>
(اگه دوست داشتین بگین پله اول برای شما چیه. شاید بتونیم از همدیگه ایده برای شروعهای بهتر بگیریم ^^)
با این میله اول، کوچولوتون میفهمه که اگه دوست داره اون نوشیدنی جدید رو امتحان کنه، خودش باید برای درست کردنش آستین بالا بزنه و دست به کار شه.
و درست کردن نوشیدنیش، همون نوشتن فیکشنتونه~
میله دوم: بابل مفتکی نیست!
شاید همون بار اول خوب یادتون باشه که بلافاصله میله اول رو بکشین جلوی شیشه.
اما بعد که کوچولو هی میخواد بره سراغش و تستش کنه، یکم کار سخت میشه. اما اگه میخواین نفرین رو بشکونین، باید به این میلهگذاریها پایبند باشین و نذارین دستش به شیشه برسه.
دفعههای بعدی، باید بهش بگین که "بابل مفتکی نیست!"
اگه دلش میخواد نوشیدنی رو تست کنه، خودش باید بره اون توپهای ژلاتینی و خوشمزه رو از بخره و نوشیدنی رو آماده کنه. حالا دیگه حتی یه شیشه هم داره، مگه نه؟ پس دیگه وقت درست کردنشه!
بابلها حکم چی رو دارن؟ درسته، صحنههای مختلف فیکشنتون.
دیالوگهایی که اتفاقی و با جرقه به ذهنتون رسیده و صحنههای خاصی که بین کارکترها اتفاق میفته.
درواقع اون شیشه جادویی که توی قفسه کافه قرار داره، یهجور دستور پخته :>
کوچولوتون باید لوازم لازم رو بگیره، بایسته توی کافه و از روی دستور پخت، نوشیدنیای که میخواد رو درست کنه. وقتی اون داره این کار رو انجام میده، یعنی درواقع شما دارین داستانتون رو مینویسین!
حالا حالا! این قسمت گفتنش آسونه. اما عمل کردن بهش یکم سخته...
چون درحالت عادی، مغز تمایل داره که نتیجه نهایی رو ببینه. برای همینه که ترجیح میده به جای انجام دادن کارهای سخت (!) -مثلا چند ساعت نشستن پشت میز و تایپ کردن، گشتن دنبال کلمههای مناسب و...- فقط یه گوشه لم بده و نوشته نهایی رو تصور کنه.
تصور کردن آسونتره و کمی مهمتر از اون، بیحدومرزه!
توی تصوراتتون همه چیز خوب و عالی پیش میره. شما یه داستان بینقص دارین. چون این قدرت تخیله.
وقتی بخواین بشینین پاش، احتمال داره اونقدری که توی ذهنتون خیالپردازی میکردین خفن و بینقص نشه! برای همینه که مغزتون ترجیح میده با خیالپردازی کردن دربارهش از احتمال شکست خوردن فرار کنه.
اما شما نباید این اجازه رو بهش بدین!
یادتون باشه که دوپامین هورمون جایزهست.
برای اینکه جایزه بگیرین، باید به ایدهتون عمل کرده باشین!
میگم بشینین مثل ربات تند تند تایپ کنین تا تموم شه و بتونین دوپامین بگیرین؟ نه.
حتی اگه یه پاراگراف هم نوشته باشین لایق جایزهاین :>
ولی خب، توی تله بابل-تی نیفتین!
بهخاطر کاری که انجام دادین و به اندازه زحمتی که کشیدین، جایزه بگیرین~
بعدا مطالب بیشتری درمورد این اضافه میکنم که چطوری به برنامههامون برای نوشتن پایبند بمونیم، اما برای الان، بیاین بریم سراغ آخرین میله :>
میله سوم: مغازه جادویی رو برای خودتون نگه دارین!
احتمالا جملههایی مثل این رو زیاد شنیده باشین:
"تا وقتی موفق نشدی، به بقیه نگو چیکار میکنی!"
"نقشهت رو برای کسی نگو. فقط زمانی دهن باز کن که میخوای بگی کیش و مات!"
"در سکوت کارت رو بکن. بذار صدای موفقیتت بقیه رو خبردار کنه."
خب، کل این بخش درمورد همین موضوعه :>
شاید تا الان نمیدونستین چرا چنین چیزهایی اهمیت داره، ولی الان قراره با مثال کافه ایده و بابل-تی با هم بفهمیم!
بیاین سومین چرخه جهنمی نفرین بابل-تی رو مرور کنیم
--> ایده فوقالعادهتون رو با بقیه به اشتراک میذارین
--> "چه باحال! تو خیلی خلاق/ باهوش/ فوقالعادهای!"
--> ترشح دوپامین زیاد به مغز
--> خوشحالی و رضایت
خب، آدمها ناخودآگاه دنبال گرفتن لایک از بقیهان.
دنبال مقبولیتان و دوست دارن که از طرف بقیه تایید بشن و ازشون تعریف کنن.
این چیز خوبیه، ولی خب توی این مورد، یکم فریبدهنده میشه.
موضوع اینه که وقتی از برنامهها و ایدههاتون برای یه نفر میگین و اون دربارهش نظر میده و مخصوصا ازتون تعریف میکنه، مغز دوپامین ترشح میکنه و یهجورایی، با خودش به این نتیجه میرسه که "خب، من کارم رو انجام دادم، لایکم رو هم گرفتم. این پروژه تمومه!"
یعنی توی ناخودآگاهتون، انگار شما اون ایده رو به انجام رسوندین، پس مغز دیگه انرژی بیشتری صرفش نمیکنه، ترشح هورمونهایی که به انگیزه برای انجام اون ایده منجر میشن رو متوقف میکنه و به همین دلیله که وقتی از برنامههاتون برای کسی میگین، احتمال اینکه واقعا بهشون عمل کنین کمتر میشه!
توی کافه ایده، این کار مثل دعوت کردن دوستهاتون میمونه. وقتی با بقیه حرف میزنین، مثل این میمونه که دارین اونها رو به بخشی از ذهنتون راه میدین، درسته؟
خب، اینطوری تصورش کنین:
خود کوچولوی دوستهاتون میان توی شهر شما. خود کوچولوتون دستشون رو میگیره، اونها رو میبره به کافه ایده و یکی از شیشههای جادویی رو میده بهشون و میگه تستش کنن. اونها مزه میکنن، خوششون میاد، میگن که بهنظرشون خوشمزهست و دوستش دارن!
خود کوچولوتون از اون تعریف خوشحال میشه؛ اما مگه اون نوشیدنی رو درست کرده؟ نه.
بعد از اینکه اون تعریف رو میشنوه، وقتی دلش بیشتر بخواد، دوباره میره همون شیشه جادویی -که هیچوقت تموم نمیشه- رو برمیداره و میذاره جلوی دوستهاش.
پس کاری که باید باهاش بکنیم، اینه که یه کوچولو خودخواه بشیم!
دیگه جادومون رو با بقیه قسمت نکنیم. بذاریم شیشههای جادویی مال قفسه ذهن خودمون باشه. بهجاش، اگه خود کوچولومون دوست داره بابل-تیهاش رو با دوستهاش قسمت کنه، خودش باید با دستهای خودش براشون درست کنه :>
این یعنی به جای اینکه ایدهتون رو برای بقیه تعریف کنین، اون رو به تحریر دربیارین و اجازه بدین خودشون بخونن و ببینن که توی سرتون چه جادویی رخ میده!
پ.ن: اگه از پترونهای سیالند باشین، احتمالا الان دیگه میدونین چرا انقدر با لیست کامینگ سون مشکل دارم :>
خب، این سه تا میله به ظاهر ساده برای کنترل خود کوچولومون :>
اگه پست رو دوست داشتین و بهنظرتون بهدردبخور بود، خوشحال میشم حمایتتون رو با لایک و کامنت ببینم و سوالی هم بود درخدمتم ^^
اگه دوست داشته باشین، میتونیم با هم برنامه بچینیم و چالش بذاریم تا کمکم این میلهها رو بسازیم و توشون استاد شیم تا دوباره توی جهنم بابل-تی غرق نشیم~
~با عشق، سیا 3>